درسگفتار «دغدغه های فرهنگی و رسانه ای در دوران پسااستعماری» که در ترم اخیر موسسه طلوع حق
اهمیت رشته ارتباطات بین الملل در کنار روابط بین الملل و ارتباطات
میدانید که در دایره علم ارتباطات، حوزه ارتباطات بین الملل وجود دارد، البته با تفاوتی که شما میدانید با روابط بین الملل دارد. یک بحثی در فضای دانشگاهی داریم که عموما با عبارت روابط بینالملل شناخته میشود یک علمی است که زیر شاخه علوم سیاسی و یا در واقع حقوق بین الملل که مطالعه روابط دیپماتیک بین دولت هاست. سیاستمداران ما، آنهایی که در حوزه سیاست خارجی کار میکنند، در واقع دارند در این شاخه از دانش مطالعه می کنند، راهکار سیاسی و یا act سیاسی از خودشان نشان میدهند، عموما مبتنی بر تجربه است و مبتنی بر پروتکل هایی که بین دول بر قرار است، یا در فضای بین الملل امضا میشود.
منتهی در کنار این ماinternational communication هم داریم، چیزی که احتمالا به آن ارتباطات بین الملل گفته می شود.
ارتباطات بین الملل از یک طرف منتهی است به حوزه ارتباطات، هر چیزی که شما الان از ارتباطات به ذهنتان متبادر میشود، از انواع اولیه اش که میشود حمل و نقل تا انواع متاخرش که میشود شبکه های اجتماعی مجازی. ما همه ی این دایره را ارتباطات میدانیم و وقتی میگوییم ارتباطات بین الملل داریم از شیوه های ارتباطی ای صحبت میکنیم که اثر گذاری های بین المللی و سیاسی در حوزه قدرت دارد.
این الان یک شاخه ای از دانش است که دپارتمان مخصوص به خودش را دارد اما در ایران هنوز دپارتمان مخصوصی پیدا نکرده. یعنی ما دپارتمان های ارتباطاتتمان جداست، دپارتمان روابط بین الملل مان جداست.
کتاب هایی مثل پروفسور حمید مولانا هست که ترجمه شده و بعضی هم ترجمه نشده که در حوزه ارتباطات بین الملل هست، چون خود ایشان هم مبدع ارتباطات بین الملل هست و هم برای سالیان طولانی ریاست دپارتمان ارتباطات بین الملل دانشگاه واشنگتن دی سی آمریکا را به عهده داشتند و سابقه ریاست انجمن بین المللی ارتباطات را دارند. به هر حال شاید شناخته شدن بیشتر این شاخه از دانش مرهون تلاش های ایشان باشد، در ایران که به طور قطع به ایشان وابسته است.
بحثی که میخواهیم بکنیم در واقع یک لایه اش، لایه قدرت است. ما وقتی میگوییم ارتباطات بین الملل داریم درباره قدرت هم حرف میزنیم، راجع به مردم سالاری حرف خواهیم زد، راجع به دموکراسی حرف خواهیم زد و به این اشاره خواهیم کرد که ارتباطات بین الملل، توسعه اش و فربه شدن اش یک تحول سیاسی است نه یک تحول صرفا تکنولوژیک، بیشتر یک تحول سیاسی است. این یک بخشی از عرایض بنده بود که حالا در موردش بیشتر صحبت خواهیم کرد.
چرا مطالعات پسااستعماری
اما چرا گفتیم پسا استعماری؟ پسا استعماری یا post colonialism از کجا آمده؟
میدانید که مقام معظم رهبری یک ترجمه دقیق ازpost colonialism ارائه کرده اند در فضای ادبیات سیاسی ما که منحصر به فرد هم هست به عنوان استعمار فرانو. البته از مفهوم امپریالیسم فرهنگی هم ایشان استفاده کرده اند. امپریالیسم فرهنگی یک مفهوم شناخته شده دانشگاهی و بین المللی است.
کلمه empire یک کلمه منقضی شده نیست، ما وقتی کلمه امپراتوری را استفاده می کنیم در مورد امپراطوری مصر باستان و یا هخامنشیان فقط صحبت نمی کنیم. کلمه امپراطوری رواج دارد الان، منتهی ایشان در یک تعبیر دقیقتری از مفهوم استعمار فرانو استفاده کردند. دقیقا این واژه استفاده می شود در فضای دانشگاهی new colonialism استفاده می شد در فضای ارتباطات بین الملل
اتفاقا تعبیری که ایشان از استعمار فرانو یا امپریالیسم فرهنگی داشتند مصادیقی که ذکر میکنند و ادبیاتی که هم به آن پایبند هستند هم ادبیات آکادمیک است. یعنی اینطور نیست که ایشان دارند در مورد حوزه ی نا شناخته ای از دانش صحبت می کنند. البته علاقه مند بودیم که فضاهای آکادمیک ما به این سمت حرکت کند اما به این سمت حرکت نمیکند! چرا؟ نه اینکه چون آقا گفته اند.
راست و چپ در جهان
کلا ادبیات چپ در فضای دانشگاهی ما فضای ضعیفی است. حالا این باب جدیدی را باز میکند. چرا ما میگوییم ادبیات چپ؟
شما میدانید که یک جدال و یک نزاع سنتی در فضای دانشگاهی جهان وجود دارد بین ادبیات لیبرال و ادبیات مارکسیستی، یعنی ادبیات راست و ادبیات چپ
ما در مورد راست و چپ در فضای کشور خودمان صحبت نمی کنیم، چون در فضای جریان شناسی سیاسی داخل و جریان شناسی فرهنگی داخل انقدر جای راست و چپ در کشور ما در این 20-25 سال اخیر عوض شده است که مانند یک لطیفه است در موردش صحبت میشود.
مثلا به اصلاح طلبها میگویند که اینها چپی هستند، در حالی هیچ چیز آنها به چپی ها نمیخورد. چپ یک سری اصولی دارد که در مورد آن صحبت خواهیم کرد. ادبیات چپ در فضای آکادمیک در یک واکنش به جریان غالب حاکمیتی لیبرال سرمایه داری بوده در دنیا. یعنی ایستادن در برابر چیزی که آنها به آن امپریالیسم فراگیر اقتصادی، امپریالیسم فراگیر سیاسی، امپریالیسم فراگیر فرهنگی میگویند.
حالا در یک دوره ای، قبل از جنگ های جهانی اول و دوم ایده بر این بوده در واقع که ایده مستقر بر جریان مارکسیستی، مبتنی بر شکل گیری انقلاب های مردمی علیه نظام لیبرال سرمایه داری بوده است. یعنی رسما تصور بوده بر این در فضای آکادمیک شان و حتی فضای روشنفکری شان که انقلاب های مردمی ای شکل خواهد گرفت در مواجهه با سیطره امپراطوری سرمایه داری و لیبرالیسم نگاه مردمی است. و تا آنجایی که ما تاریخ خوانده ایم هیچ انقلاب خودجوش مردمی ای علیه نظام لیبرال سرمایه داری شکل نگرفته است، مهم ترین اتفاقی که علیه جریان لیبرال سرمایه داری تشکل پیدا کرد و تشکیل به جریان کمونیستی غالب شد انقلاب اکتبر 1917 روسیه است که آنهم در واقع مطابق با ایده های مارکس به حساب نمی آید، این یک جریان خودجوش مردمی نبود، یک جریان سازمان یافته به حساب می آید. حالا ما نمیخواهیم روی اینها زیاد مکث بکنیم، اما این ایده ها و نگرش های متفاوت تحول خواهانه در مقابل نظام سرمایه داری را به طور اجمال میگوییم نگاه چپ و نگاه های مارکس.
معنای وارونه راست و چپ در ایران
حالا شما در انقلاب اسلامی در پایان دهه 60 با تساهل و تسامح می توانید بگویید جناح راست و چپ. البته درست اش برای قبل از انقلاب است. یعنی واقعا به توده ای ها میشود گفت چپ. مثلا به نهضت ملی ها و لیبرالیست های وطنی و نهضت آزادی ها بگویی جناح راست.
منتهی بعد انقلاب علی رغم تفاوتی که در نگرش و روش این دو جریان سیاسی وجود داشت، اطلاق کلمه راست کلاسیک و چپ کلاسیک خیلی درست نیست. ولی باز ما وقتی میخواهیم به اشاره کنیم به جریانی که مثلا بیشتر گرایش های دولتی، نگرش های عدالت طلبانه و نگرش های استکبار ستیزانه شدید و تند دارند میگوییم جریان چپ، مثل انجمن اسلامی دانشجویان دفتر تحکیم وحدت، یا دانشجویان پیرو خط امام (ره) که میریزند و سفارت آمریکا(لانه جاسوسی) را تسخیر میکنند و جریان راست جلوی آنها موضع میگیرند. چون که جریان راست موافق حرکات تحولی، حرکات انقلابی و رفتار های تنش زا در برابر امپریالیسم نیست. جریان های راست، جریان های محافظه کارند. معتقد به رفتار های مبتنی بر حرکت های اصلاحی و نرم هستند. با همین مفصل بندی هایی که خدمتتان عرض کردم، یعنی مواجهه تند، اکشن داشتن در برابر امپریالیسم و آمریکا و جریان لیبرال سرمایه داری، در حوزه اقتصاد اکشن داشتن با اقتصاد آزاد و بازار و تسلط نگاه های سرمایه محورانه که نمونه هایی دارد.
اگر در فضای تاریخ معاصر مطالعه بکنید می بینید کجاها جریان راست و چپ در جمهوری اسلامی بعد از انقلاب اسلامی با هم اختلاف نظرهایی پیدا میکنند. تاکید بیش از حد جناح بازار ایران بر مالکیت خصوصی و تاکید بیش از حد جناح چپ بر اقتصاد دولتی و کوپنی که حتی به طنز و گلایه به اینها کوپونیسم گفته میشد، بر وزن کمونیسم.
به نظر جریان راست هر کس زیاد بر مفهوم عدالت و مبارزه با امپریالیسم تاکید میکرد، انگ کمونیسم به آن میخورد. پیشنهاد میکنم بروید سوابق افرادی مثل آقای "الویری" رو مطالعه کنید. چرا میگویم الویری؟ زیرا الویری اولین مدیر مناطق آزاد در ایران است. مثل کیش. میدانید که کیش و مناطق آزاد نماد شکل گیری اقتصاد سرمایه داری در ایران است. آنوقت مدیر منطقه آزاد کسی است که تا 10 سال پیش از فرط گرایشات سوسیالیستی و عدالت طلبانه، برخی میگفتند این آدم کمونیست است.
منتهی اینها خیلی طول نکشید. وقتی شما با مفهوم راست و چپ مدرن در اواسط دهه 70 مواجه میشوید می بینید دیگه مفهوم چپ و راست در کشور ما خیلی مصداق ندارد.
به واقع جریان های فرهنگی چپ آنگونه که در دهه 60 می بینید جریان های تند ضد آمریکایی، ضد استکباری، ضد امپرالیستی است و حتی مفهومی که حضرت امام ابداع کرده بودند (اسلام آمریکایی و اسلام محمدی) را جریان چپ جوری جا انداخته بود که منظور امام از اسلام محمدی ما هستیم و منظور از اسلام آمریکایی جریان راست است.
غلبه، غلبه ی فرهنگ چپ است. غلبه شدید عدالت خواهانه، ساده زیستی، اشرافیت ستیزی. شما تصور بکنید فضا انقلابی است؛ انقلاب برای پابرهنه هاست، برا ی کوخ نشین هاست، کاخ نشین ها منفورند، کاخ نشین ها حتما یک چیزی از مردم دزدیده اند به اینجا رسیده اند، میگویند این بازاری ها اصلا در کجای انقلاب بوده اند. میگویی: آقای عسگر اولادی 12 سال زندان بوده است. میگویند: این که بازاری است! همین شد که جوان های انقلابی رسما علیه شهید بهشتی شعار مرگ بر بهشتی سر میدادند، چرا چون بهشتی منتسب بود به جریان حمایت از مالکیت خصوصی و مالکیت سرمایه داری.
در اخلاص و ولایت مداری و انقلابی بودن آقای لاجوردی چه کسی شک دارد؟ اما کافیست در بازار حجره داشته باشد! جریان چپ جریان جوان گرا تری است نسبت به جریان راست. حتی در جبهه ها نیز خط و خطوط، چپ گرایانه است.
راست و چپ دهه هفتاد
دهه 60 دهه غلبه عدالت خواهی، ساده زیستی، اشرافیت ستیزی، ضد امپریالیسم، ضد استکباری، دولت گرایانه، محروم و مستضعف گرایانه بود. منتهی شما در دهه 70 می بینید این مفصل بندی ها جایش عوض میشود. آن آدم هایی که شما به عنوان چپ کلاسیک میشناسید، حرف هایشان از جنس راست در می آید. مثلا گرایش به تنش زدایی، گرایش به ارتباط با امریکا، گرایش به ارتباط با نظام لیبرال سرمایه داری و فرو کاستن مفاهیم عدالت خواهانه.
در دوران هاشمی مردم بسیار به دنبال عدالت بودند اما به دنبال آزادی نیز بودند. شما اگر یک روزنامه پیدا بکنید که بتوانید به دولت انتقاد بکنید پیروز شده اید. جهان اسلام شکست خورد و فقط شما روزنامه سلام را دارید و هفته نامه آقای محتشمی پور.
مردم به یکباره مواجه شدند با بنز های شیشه دودی و رفتن آقا زاده ها به خارج از کشور، صندلی های سلطنتی و ازدواج های فامیلی و آمد و شد های مشکوک و شایعه هایی که بالاخره فضا بود که باعث چنین شایعه هایی می شد. تحول فرهنگی که بازنمایی اش خودش را در تحولات سیاسی نشان میدهد خودش را در فضای مجلس 5 ام نشان داد. یک آدمی مثل فائزه هاشمی می آید و رای دوم تهران می شود و با نماد های زنانه و تحول خواهانه و تابو شکنانه و تازه ادعای تقلب هم میکند و ادعا میکند که نفر اول بوده است.
این نشانه ها کم کم خودش را نشان میدهد اما خواست مردم عموما خواست عدالت طلبانه است، چون چه چیز می بینند؟ تبعیض و اشرافیت می بینند، سالهای 71-72 فاصله زیادی که با اوایل انقلاب ندارد.
نزدیک ترین تمنایی که نزدیک به عدالت است، آزادی است. چون مردم احساس میکنند نمی توانند حرف بزنند. کما اینکه اولین نظر سنجی ای که بعد از زمان آقای خاتمی کردند بیش از 50 درصد مردم عنوان کردند که به دلایل معیشتی به آقای خاتمی رای داده اند. چون آقای خاتمی نماد برجسته جریان چپ بود و همان تلقی چپ سنتی انقلابی بود. خیلی از دوستان حزب اللهی ما در انتخابات 76 با آرمان عدالت خواهی و چپ گرایانه به آقای خاتمی رای دادند.
سرنوشت چپ در نیمه دوم قرن بیستم
اگر از چپ و راست سخن میگوییم، ویژگی های بارز آنها را مورد توجه قرار میدهیم. مثلا در مورد چپ همان ضد امپریالیسم و ضد نظام سرمایه داری و....
ولی در شیوه مواجهه چپ ها با نظام سرمایه داری تفاوت هایی دیده میشود. شما در نیمه دوم قرن 20 ام رشحاتی می بینید در رابطه با شکل گیری جریانی که ما به آن میگیم نئو مارکسیست ها یا چپ های جدید.
اتفاقا این ها در فضای جامعه شناسی، نقد ادبیات و هنر اینها به شدت آدم های موثر و گفتمان سازی هستند و به همان میزان در فضای سیاسی حضور ندارند. یعنی هوشمندی و زیرکی نظام لیبرال سرمایه داری کاری کرد که هیچ وقت یک جریان چپ بعد از آن اعتراضاتی که در 40-50 سال قبل در آمریکا دانشجویان انجام دادند و تعداد زیادی شان کشته شدند، آن آخرین رخداد خون بار جریان چپ در نظام لیبرال سرمایه داری است. بعدا انگلیسی ها ابداع کردند جریانی را که چپ ها برای همیشه در فضای سیاسی عقیم شدند. لذا شما الان در انگلیس حزب کارگر دارید ولی هضم در نظام لیبرال سرمایه داری است.
حزب کارگر و حزب محافظه کار چه تفاوتی در پیگیری روش های امپریالیستی و سرمایه داری با یکدیگر دارند؟ هیچ چیز. در فضای فرهنگی و عمومی بیشتر به یک طنز می ماند.
من از یکی از اساتید دانشگاه گلاسکو پرسیدم الان چپ ها رفتند و راست ها آمدند شما خیلی خوشحال هستید؟ شما الان سندیکای کارگری دارید خیلی خوشحالید؟
گفت: شما اگر بروید در رستوران های حاشیه کارخانه ها، اگر یک راستی نخست وزیر باشد، این کارگر ها همان پوره سیب زمینی و مرغ سوخاری خود را میخورند و دائما غر می زنند و حتی ممکن است یکی دو تحصن هم داشته باشند، مثل دوران سارکوزی (در فرانسه) بخت برگشته که آن اتفاقات افتاد و هر چند وقت مترو و حمل و نقل عمومی اعتصاب میکردند.
حالا این در کشور هایی است که امکان حضور حزب چپ وجود دارد. در بعضی کشور ها مثل آمریکا که امکان وجود حزب چپ وجود ندارد. نو محافظه کارها و دموکرات ها هر دو جریان راست هستند.
سرنوشت حضور جریان چپ پرونده اش مختومه است. ما بیشتر از فضای آکادمیک و جنبش های مردمی صحبت میکنیم که نمونه مردمی اش جنبش 99 درصدی ها یا همان وال استریت است. اگر دقت کنید شخصیت هایی که سخنرانی کردند در جریان این جنبش افراد چپی بودند.
این جریان های نئو مارکسیستی بخشی از حوزه مطالعاتشان را در عرصه فرهنگ و عرصه ادبیات سیاسی را حوزه post colonialism نامگذاری کرده اند یا همان پسا استعماری.
حرف این است که بعد از جنگ جهانی دوم به این سو حضور نظامی و حضور ملموس امپریالیسم برای تصاحب مالکیت کشور ها به صرفه نیست و کم کم هوشمندی و ذکاوت سیاسی این ایده را برای آنها ایجاد میکند که بهتر است از روش های جایگزین کم هزینه تر استفاده کنیم برای بهره برداری های اقتصادی. لذا در واقع یک لشگرکشی معکوس اتفاق می افتد.
نئو مارکسیست ها و جریان های امپریالیستی بعد از مدتی با تحلیل شرایط ادبیات پسااستعماری رو تولید کردند. وقت شرایط را بعد از انقلاب ها سنجیدند دیدند هیچ چیز عوض نشده! یعنی همچنان شیوه های استثمار کننده بر قرار است، و تنها شکل آنها تغییر کرده.
چطور این شکل تغییر میکند؟ در سرزمین هایی که استقلال سیاسی پیدا کرده اند ولی فی الواقع مستعمره هستند چه اتفاقی افتاده رخ داده؟
رسانه ها و استعمار فرانو
پایه اصلی استعمار فرا نو رسانه است، یعنی در واقع تحولاتی که از مجرای رسانه اتفاق می افتد. غرب با چند امکانی که براش به وجود آمد شیوه های جدید اش را امتحان کرد نخستین جرقه های استعمار فرا نو دقیقا با همکاری و مشارکت پنتاگون اتفاق افتاده منتهی در پوشش های اقتصادی و فرهنگی.
مثلا شرکت فورد به محققین پول میدهد که درباره جنگ روانی فکر کنند بعد از جنگ جهانی دوم. یک مبلغ کلانی است و بعدا مشخص میشود که این پول از طریق پنتاگون هزینه شده است. چرا؟ چون هزینه های حضور نظامی به حدی بالا می رود که دیگر حضور ملموس به صرفه نیست.
بنا نیست جوان های آمریکایی کشته شود و مردم جهان و آمریکا همچنان ضد غربی تر شوند. این در کنار رشد ابزار آلات جدید است. وقتی بالاخره تلفن اختراع میشود، امکان توزیع سریع و وسیع و نشریات مکتوب را پیدا میکنید به واقع می توانید حضور خود را یک جا مستقر کنید. شما یک امکانی را به دست آورده اید، این را جایگزین می کنید به جای یک امکان پر هزینه تر یعنی حضور ملموس و نظامی.
لذا ابزار آلات تکنولوژی ارتباطی اولین بار و به طور جدی تر در ارتباطات بین الملل سیاسی مورد استفاده قرار گرفت، بر خلاف نظر آنهایی که فکر میکنند که تکنولوژی پیشرفت میکند که برای ما رفاه بیاورد مثل راه آهن در زمان رضا شاه که برای جابجایی نیروهای انگلیسی بود نه برای رفاه مردم، و گرنه اگر برای رفاه بود چرا این را از جایی عبور ندادند که شهر های اصلی و متمدن بود عبور ندادند؟ در واقع از جایی عبور کرده که ایرانی ها از این استفاده زیادی ندارند.
ابزار آلات تکنولوژیک اولین بار در خدمت این جریان قرار گرفت، جریانی که اسمش پروپاگاندا ست، قرار است یک ایده سیاسی جایی مطرح کند، آبروی کسی را ببرد، جنگ روانی ایجاد کند. اما آمریکایی ها آنقدری باهوش بودند که بیایند و این واژگان را عوض کنند مثلا بجای جنگ روانی و تبلیغات گفتند دیپلماسی عمومی.
این زمینه های تاریخی اش است: هزینه های جنگ رفت بالا، ابزار آلات تکنولوژیک رشد پیدا کرد، به دست آوردن شیوه های جدید اقناع افکار عمومی در فضاهای جامعه شناختی و روان شناختی.
تغییر مفهوم هویت و اقتدار در دوران استعمار فرانو
آمریکایی ها تعبیر خودشان را از اقتدار تغییر دادند، این همان چیزی است که ما خیلی با آن کار داریم و در استعمار فرا نو مبنای تحلیل قرار میگیرد.
تا قبل از این ابعاد حاکمیت ابعاد نظامی و مبتنی بر نیروی انسانی است و بیشتر خصلت های اقتصادی دارد، خصلت های نظامی دارد. یعنی میگوییم یک دولت مقتدر است یعنی یک کشور دیگر نمی تواند از مرز های جغرافیایی آن عبور کند و به او حمله کند، میتواند در جنگ ها مقابله نظامی بکند.
این برای دوران پیش از ظهور انگاره های جدید ارتباطات بین الملل است، برای دوران ارتباطات ملموس است. تلقی جدید آمریکایی ها این است که حاکمیت ابعاد جغرافیایی اش تخیله شده و الان واجد ابعاد فرهنگی است. ما الان وقتی میگوییم ایران داریم در مورد یک حوزه فرهنگی صحبت میکنیم. درباره یک کمپلکسی از تلقی های دینی، سنت ها، باورها و روش های سبک زندگی صحبت میکنیم. ما از ایران درباره این صحبت نمیکینم که اینقدر مساحت دارد و مرز مشترک با ترکیه و عراق و. . . دارد.
یکبار از خودتان بپرسید: این فهمی که ما از جهان داریم چقدر عمق دارد؟ مثلا جهان نزدیک به دویست کشور است. این کشور ها کی به وجود آمده اند. این مرز ها از کی به وجود آمده؟ چه کسی این مرز ها را کشیده؟ چه زمانی؟
ما وقتی می گوییم ایران، آن را از عراق، ترکیه، پاکستان و. . . جدا میکنیم. مبنای این مرز های جغرافیایی است، مبنای سیاسی است. کاملا هم غرض ورزانه طراحی شده است. عنصری که از هویت به ما معرفی میکنند مبتنی بر یک تلقی کاملا امریکایی و از پیش تعیین شده است.
شما بیاید مبنای تلقی نقشه کشی های جغرافیایی را تغییر بدهید. مثلا شما اگر بخواهید بر اساس دین نقشه جهان را تغییر بدهید، نقشه جهان چه شکلی می شود؟ حتی بر اساس مذهب، نژاد و. . .
آنها بسیار علاقه مند اند که تلقی های مدرن و مبتنی بر دولت-ملت در اذهان ما ته نشین بشود و ما به آن فکر کنیم. این دقیقا مقابل با مفاهیمی است که ما تولید میکنیم. امام دارد در مورد امت اسلامی صحبت میکند. شما فکر کنید اگر مفهوم امت اسلامی در اذهان ما ته نشین شود ما دیگر ذهنیت های پان ایرانیستی، و افکار کج و معوجی چون "نه غزه، نه لبنان" و "چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است" و اینها را نخواهیم داشت. ضمن اینکه بخش عظیمی از تهدید های امنیتی قومیتی در کشور های ما خنثی میشود.
ما 35 سال است این تهدید را داریم! استقلال طلب های ترک و کرد و عرب و... . البته آخرین بررسی ها نشان میدهد که در هیچ کدام از قومیت های ایرانی بیش از 25 درصد خواهان واگرایی وجود ندارد. نه عرب ها، نه بلوچ ها، نه ترک ها و... این نشان میدهد که ما مسئله جدی نداریم ولی هزینه های زیادی را از باب شیطنت افراد در این باب متحمل می شویم.
آنها 60-70 سال است که صورت مسئله را تغییر داده اند. صورت مسئله این است که حاکمیت واجد ابعاد جغرافیایی نیست. واجد ابعاد فرهنگی است. یعنی وقتی ما داریم راجع به ایران حرف میزنیم داریم در مورد یک مجموعه به هم پیوسته از مولفه های فرهنگی صحبت میکنیم.
حالا اگر بخواهیم نفوذ خودمان رو در یک حاکمیت فرهنگی ایجاد بکنیم و استعمار کنیم، جنس این اتفاق یک جنس فرهنگی است، نه یک جنس نظامی و یک جنس سیاسی صرف.
البته این مدل های smart power که اینها از آن حرف می زنند هنوز در آمریکا طرفدار دارد و میگویند ما توامان از قدرت نرم و قدرت سخت استفاده میکنیم و اسمش را هم smart power میگذاریم. دست کم غلبه ی انتخاب های سیاسی و بین المللی و حاکمیتی دست کم در 60 الی 70 سال اخیر، غلبه ی استعمار فرا نو بوده. یعنی حضور فرهنگی و رسانه ای. اینها ابعاد و مولفه هایی دارد. خود مفهوم استعمار فرا نو را باید بیشتر بشناسیم. هفته آینده کمی در مورد نگاه های ادوارد سعید صحبت خواهیم کرد و بعد تمرکز خواهیم کرد بر روی روش هایی که امپریالیسم نو برای اینکه جای پای سیاسی و حاکمیتی خودش را در یک تمدن دیگری محکمی استفاده میکند. هم راجع به استراتژی های رسانه ای شان صحبت خواهیم کرد و هم راجع به تکنیک های رسانه ای شان.
نوشته شده توسط :وحید یامین پور::نظرات دیگران [ نظر]